گردشگری وحشت: عمارت تسخیر شده ویندکلیف در نیویورک

به گزارش وبلاگ سمیه، خانه های ترسناک، متروکه و در آستانه ویرانی فراوانی در اقصی نقاط دنیا وجود دارند، اما شاید همه آن ها فرصت تبدیل شدن به یک جاذبه گردشگری وحشت و هم زمان یه اثر معماری تاریخی را در اختیار ندارند. این امتیازی است که عمارت مخوف ویندکلیف از آن خود نموده است. همراه خبرنگاران باشید.

گردشگری وحشت: عمارت تسخیر شده ویندکلیف در نیویورک

مجموعه مقالات گردشگری وحشت به معرفی برترین های دنیای ترس و هیجان پرداخته و بدون هیچ گونه پیش داوری، تنها به بیان مدارک و مستندات موجود در رابطه با این مکان ها می پردازد. ما در وبلاگ سمیه صحت و سقم این داستان ها را تأیید ننموده و تنها در مقام معرفی، داستان هرکدام را برای شما بازگو می کنیم. قضاوت با شما است که این داستان ها را بپذیرید یا خیر.

داستان های ترسناک بسیاری از دل خانه های متروکه و در آستانه ویرانی نشأت گرفته اند. خانه هایی که تاریک و دلگیرند، فضایشان به مرور زمان مسموم شده و خاطرات تلخ، به تدریج جایگزین درخشش روزهای شادشان شده است. بیشتر اوقات دورنمایی از مرگ و نیستی نیز در این میان قابل مشاهده بوده که تأثیرات خود را به اشکال مختلف بر محیط مستولی نموده است. اما داستان های این چنینی همواره نیز با قتل، مرگ یا شکنجه انسان ها مرتبط نیستند. گاهی تنها زهر تلخ عدم رسیدگی، آن باری سنگین بوده که پیشینه یک عمارت چه بسی تاریخی را دستخوش تغییر و تحولی ناخوشایند نموده است.

تصور کنید خانه ای که روزی شاهد رفت و آمد مهمانان و خنده و شادی بچه ها بوده، توجه خوبی به آن می شده و نماینده ای شایسته برای جلال و شکوه یک خانواده به شمار می آمده است، ناگهان دچار چنین شرایطی گردد، طرد گردد، تنها گردد و رفته رفته اسیر گذر زمان شده و رو به ویرانی نهد. خب سرنوشت چنین خانه ای چه خواهد بود؟ در واقع همینجاست که جرقه شکل گیری بسیاری از داستان های ترسناک زده می گردد. خانه هایی که رفته رفته مسکن اهریمن شده و حتی ساکنان بعدی خود را نیز مورد شکنجه و آزار قرار می دهند. این داستان به شکلی در خصوص عمارتی که قصد معرفی آن را داریم نیز صدق می نماید. هر چند شاید خیلی زود این خانه به خاطرات پیوسته و تنها در قاب تصویر بیننده را به ترس بیندازند.

بی شک نمی توان دره رودخانه هادسون را تنها منزلگاهی شایسته برای به نمایش گذاشتن شماری از خرابه های ترسناک دانست، اما به هر حال این منطقه از این منظر چیزی برای عرضه دارد. عمارت مخوف ویندکلیف در ناحیه راینبک که ظاهر ترسناکش به خوبی با مکانی تسخیر شده و دلهره آور مطابقت دارد، شاید مثال مناسبی باشد. این عمارت با نمای بیرونی جالب توجهش در واقع آمیزه ای است پر مکر و فریب از آراستگی، تیرگی و البته ظاهری قدیمی و کهنسال، مجموعه ای جالب توجه و ارزشمند که اغلب خانه های ترسناک و تسخیر شده ادعای برخورداری از آن را دارند. از سوی دیگر برترین زمان برای بازدید از این خانه فصل پاییز است، اگرچه اواخر ماه اکتبر به مناسبت ایام هالووین برترین فرصت برای این دیدار خاطره انگیز است، اما کلا فصل پاییز جلوه ای دیگر به این مکان می بخشد، وقتی که برگ های زرد درختان منطقه ها اطراف را می پوشانند و این منطقه قدیمی را با حضور رنگارنگ و پرجلوه خود تقدیس می نمایند. درمجموع به نظر می رسد تنها چیزی که این خانه تسخیر شده کم دارد، یک داستان ارواح خوب و خوش ساخت است.

البته شاید بهتر باشد ویندکلیف را خرابه های یک عمارت تاریخی واقع در منطقه دوشس کانتی نیویورک بدانیم. بر طبق اسناد موجود در کتابخانه کنگره، این عمارت آجری در اصل با نام رینکلیف و به سبک نورمن ساخته شده و به عنوان منزل تابستانی، پذیرای مهمانان آخر هفته بود.

قتل، ضرب و شتم و پدیده های ماورالطبیعه، هیچ کدام بخشی از تاریخ این عمارت را به خود اختصاص ندادند، اما گذشته این مکان به نحوی تلخ و ناخوشایند بوده که تأثیر خود را بر سرنوشت و آینده آن نیز گذاشته است. در واقع اگر از زاویه ای دیگر به این خانه بنگریم، آن را مقصدی مناسب برای دوست داران گردشگری سیاه نیز می بینیم، چراکه تولد یک بحران، شروع مرگ تدریجی آن شده و امروزه این خانه تنها شکوهی از دورانی فراموش شده را به بازدید نمایندگانش ارائه می نماید.

اما فارغ از هر سایه تیره و تاری که این عمارت را در برگرفته، نمی توان این حقیقت را نادیده گرفت که این خانه از نظر تاریخی دارای ارزشی فراوان است. خانه ویندکلیف در سال 1853 به عنوان یک خانه ییلاقی و خصوصی برای خانم الیزابت شرمرهورن جونز ساخته شد، زنی متعلق به یکی از خانواده های مرفه نیویورک که هم نسبتی با خاندان معروف آستور داشت و هم دارای نفوذ اجتماعی قابل توجهی بود. به هر حال منطقه هادسون ولی هم اکنون هم در میان طبقات اجتماعی بالا و مرفه نیویورک خوش آوازه است. در آن موقع نیز جذابیت و زیبایی ویندکلیف به مراتب بر شکوه و جلال این منطقه افزوده بود، به طوری که باعث شد همسایه ها نیز دست به کار شده و پول بیشتری برای خانه های ییلاقی خود هزینه نمایند. بیشتر آن ها مایل نبودند به هیچ وجه از بانو الیزابت جا مانده و خانه های شان زیر سایه این عمارت باشکوه از دید مخفی باقی بماند. این منزل و شور و هیجانی که طی ساخت بر پا شده بود، تا مد ت ها بر سر زبان ها بود و باعث معروفیت بیشتر آن شد.

این خانه که بیشتر شبیه به قلعه های شاه و پریان عصر گوتیک است، در میان جنگلی سرسبز جا خوش نموده است. این بنا به وسیله معماری محلی به نام جورج ویچ طراحی و ساخته شده است، معماری که گفته می گردد افتخار طراحی کلیسای محلی مسیحا را نیز برعهده داشته است. نمای آجری آن نیز اثر استاد سنگتراش جان بیرد بود که بعدها دیگر بار با معمار این خانه آقای ویچ در ساخت کلیسای کاتولیک سنت پیتر همکاری کرد. این عمارت 24 اتاق خوابه، دارای یک برج بلند باشکوه بود که از منظرهی تماشایی رو به سمت رودخانه هادسون بهره می جست،. منظرهی که اکنون هم از میان پنجره های در حال تخریب این عمارت تا حدی قابل مشاهده است. ویندکلیف را باید یک نمونه باشکوه و جالب توجه از مد و زیبایی دانست که به ویژه خانواده های مرفه، طراز اول و البته معاصری که ساکن همین منطقه هستند را واداشته تا در پی خلق اثری مشابه باشند. اما بانو الیزابت از این نظر پیش گام است به طوری که حتی گفته می گردد عبارت با الهام از شخصیت او ساخته شده است. این عمارت بعدها به نام لیندن هال یا قلعه فینک () شناخته شد که از نام مالکان تازه این عمارت گرفته شده بودند.

دست بر قضا خانم الیزابت خاله (عمه) یکی از نویسندگان مطرح آمریکا ادیت وارتون بود که به علت مجموعه آثار خواندنی که تأثیری چشمگیر در زندگی اغلب آمریکایی ها داشت، به معروفیت رسیده است. او جانی دوباره به ژانر کلاسیک بخشید، آن هم با ارائه آثاری همانند ایتن فروم ، خانه خوشی () و عصر بی گناهی که این آخری حتی جایزه پولیتزر را نیز برایش به ارمغان آورد، او بعلاوه به خاطر داستان های ارواحش هم به معروفیت رسیده است. در اوان جوانی، ادیث تابستان های خود را در این خانه سپری نموده و اغلب از آن با نام رین کلیف یاد می کرد.

او این خانه را در آخرین اثر حرفه ای و اتوبیوگرافیش یعنی نگاهی به گذشته این گونه توصیف نموده است:

تأثیر ترسی که این خانه در رینکلیف مسبب آن بود، بی شک سبب شد که این خانه در نظر من از زشتی تحملی ناپذیری برخوردار گردد. هنوز هم می توانم نفرتی که از هر چیز این خانه در دلم بود را به خاطر بیاورم، چه چیزهایی که دیدم و چه آنهایی که در طول سالیان بعد پیروز به کشف شان شدم. از همان ابتدا تشابهی غیر عادی بین ظاهر سخت عمه الیزابت و این خانه توجهم را به خود جلب کرد، شباهت بین او و برج و باروی رینکلیف.

درمجموع به نظر می رسد ادیت دست به قیاسی جالب توجه بین نمای این خانه و خصوصیات اخلاقی و خلق و خوی خاله اش زده است.

اما عباراتی که او استفاده نموده، چیزهای دیگری را نیز به فکر خواننده متابدر می نماید که شاید برترین آن این عبارات شرلی جکسون دیگر نویسنده مطرح آمریکایی است که در یکی از آثار خود به نام خانه تسخیر شده تپه بیان می شوند.

او در این کتاب پیرامون این خانه چنین می گوید:

چشم انسان شاید در همان نخستین نگاه، تنهایی و ناخشنودی حاکم بر یک مکان را درک کند، اما هنوز هم جایی برای امیدواری هست، مثل شانس دیدار آسمان از میان خرابی روی سقف. به نظر می رسد این خانه منزلگاه نومیدی و یأس است. چیزی فراتر از ترس و وحشت، چراکه به نظر می رسد خانه هنوز هم بیدار است، چیزی از پشت آن پنجره های خالی اطراف را می پاید. تقریبا هر خانه ای چنین احساساتی را در خود پنهان نموده است، اما خانه ای با چنین حسی از تکبر و نفرت، هرگز بی محافظ باقی نمی ماند، محافظتی که شاید تنها از عهده یک شیطان برآید.

اما چشمان انسان معاطر با رحم و شفقت بیشتری به این خانه نگریسته و شاید در همان نگاه اول و با تماشا وضع وخیم و تأثر آور امروز لزوما به یاد شیطان احتمالی ساکن آن نیفتد. این عبارات شاید بیش از هر بنای دیگری، مناسب ویندکلیف به باشند، چراکه بانوی زیبای ما که روزگاری جوان و خوش سیما بود، ناگزیر از گذر زمان آسیب دیده است. طراوات و شادابیش پر کشیده و چین و شکن به نمای زیبایش افتاده ، چراکه 50 سال غفلت و فراموشی به هر حال آسیب خود را وارد نموده است.، اما چگونه می گردد که یک خانه گرانقیمت در یک منطقه خوب و تاربخی به چنین انتهای دچار گردد؟ بهتر به سرنوشت این عمارت پس از مرگ الیزابت بپردازیم.

الیزابت هرگز ازدواج نکرد و زمانی که در سال 1876 جان سپرد، وینکلیف به خانواده دیگری فروخته شد. آن ها تا دهه 1920 از این عمارت باشکوه به برترین شکل مراقبت کردند. اما بحران مالی آمریکا این خانواده را نیز درگیر خود کرد، به طوری که دیگر از پس هزینه بازسازی و نگهداری این عمارت بزرگ برنمی آمدند. در سال 1970 این خانه متروکه که عملا دهه ها بی سکنه به جای مانده بود، انتها فروخته شد و زمین های اطراف آن نیز تقسیم شده و تنها بخش اندکی یعنی چیزی در حدود دو جریب و نیم آن برای خود خانه باقی ماند.

این بنای 160 ساله واقعا نیازمند توجه، بازسازی و نگهداری است، هر چند با تقسیم شدن اراضی اطراف، این ملک از این نظر دچار مسائلی جدی شده و همین امر به شدت خریداران بالقوه این عمارت را درگیر خود نموده بود. در حالی که بسیاری از خانه های آن حوالی دست به نوسازی های گسترده زده و بعد از دوره ای از غفلت و بی توجهی، با تکیه بر پیشینه تاریخی خود، نام و رسمی به هم زده و مورد توجه قرار گرفته اند، ویندکلیف اما باید برای ادامه حیاتش تقلا کند.

اما در یک برهه از زمان به نظر رسید که معجزه به واقعیت پیوسته و موجودیت این خانه دست کم برای چندین سال حفظ خواهد شد، اما ماجرا چه بود؟ در سال 2003 کورسوی امیدی ظاهر شد، مالکی تازه از راه رسید که درختان آن اطراف را تا حدی پاک سازی نموده و مجددا زمین های به جای مانده ملک را توسعه داد، در ادامه حصاری نصب شد و این مالک تازه از برنامه های خود برای احیا و نجات این عمارت سخن گفت.

اما همانند دیگر موارد مشابه، این توجه و مراقبت رفته رفته در سایه مسائل مادی محو شدند. سال ها آمدند و رفتند و بدین صورت سیزده سال گذشت. در ادامه این بی توجهی های خواسته و ناخواسته، اکنون حتی حضور این ملک نیز در سایه تهدید قرار گرفته است به طوری که در سال 2014 بخش قابل توجهی از دیوارهای بیرونی خانه فروریخت.

با گذشت هر روز جبران کردن اثرات تخریب و پوسیدگی سخت تر و سخت تر می گردد. نهال های جوان اکنون به درختانی قطور تبدیل شده اند، خارها در هم تنیده این گوشه و آن گوشه مشاهده می شوند و بوته ها و گیاهان از هر منفذ خانه سر برآورده و از نو بر طبل نابودی و تخریب این خانه می کوبند. البته در این مورد نمی توان به طبیعت خرده گرفت که چرا خواهان آن چیزی شده که از ابتدا به خودش متعلق بوده است.

در واقع با تأسف باید اعلام نمود که از آن همه شکوه و جلال دیگر چیز زیادی باقی نمانده است، چه بسی با ادامه فرایند فعلی بعید نیست که این اثر معماری چشمگیر و تاریخی روزی به کل از صحنه روزگار محو شد. این عمارت آجر به آجر فرو می ریزد و شاید بهتر باشد که بازتماشامایندگان تا هنوز فرصت باقی است به تماشای این بانوی پیر و در حال نابودی بفرایند، پیش از آنکه خیلی دیر گردد. این منظرهی تلخ برای هر کسی است که روزگاری در این منطقه زندگی می نموده است.

امروزه ویندکلیف در میان جنگلی انبوه پنهان شده است. از میان این جنگل نخستین چیزی که جلب توجه می نماید، برج قدیمی این عمارت است که از میان شاخ و برگ درختان ِپیدا است، نخستین منظره این ملک که ماجراجویان نترس با آن روبرو می شوند. با نگاهی به حال و روز این خانه شاید باور این مسئله سخت باشد که این عمارت روزگاری منبع الهام نسلی از تجار و افراد بانفوذ بوده است.

اکنون اما طبقات آن فروریخته اند و در واقعی پلکان آن در میان زمین و آسمان معلق است. روزگاری این ساختمان باشکوه بود، پنل های چوبیش خوش نقش و نگار بودند و درهای هلالی شکلش به سمت اتاق های پشتی راه داشتند، اتاق ناهار خوری نیم دایره ای شکلی هم داشت که اکنون دیگر به کل ناپدید شده است. محوطه بیرونی منزل به زمین های تنیس راه داشت، اما اکنون این زمین ها نیز محو شده و حتی دورنمای تماشایی این خانه به سمت رودخانه نیز با پیشروی جنگل اندک اندک ناپدید شده است.

در این میان تنها بخشی که نه تنها هنوز پابرجا به جای مانده بلکه هر روز جانی تازه می گیرد، جنگلی است که این خانه را در محاطره خود گرفته است. جنگل آرام آرام به سمت خانه قدم برمی دارد و با هر گام با قدرت بیشتر حق خود را مطالبه می نماید. جنگل به آرامی هر وجب از این عمارت بزرگ و باشکوه روزگار گذشته نیویورک را در خود می بلعد و روزی که بالاخره کار خود را به انتها برساند، تنها خاطراتی باقی می مانند که با وزش باید در میان درختان جنگل لحظه ای به خاطر آورده شده و سپس در غبار گذشت زمان محو می شوند.

هر ارگانیسم زنده ای می تواند تحت شرایطی تعیین سال ها به حیات خود ادامه دهد، اما خانه ها شرایط متفاوتی دارند. آن ها شاید تا مدت ها روی پای خود بایستند، اما از نخستین لحظاتی که به حال خود رها شوند، تاریکی در میان شان رشد می نماید، تاریکی که معلوم نیست تا جه زمان مهمان فضای محصور بین دیوارهای خالی است و حتی اگر روزی دوباره آن خانه مسکونی گردد، کف پوشش را برق بیندازند و صدای باز و بسته شدن درهایش به گوش برسد، باز هم آن سکوت گوشه ای در انتظار به جای مانده است و مهم نیست چند سال دیگر بگذرد آن سایه هنوز هم آنجا است، آنجا قدم می زند، آن هم به تنهایی. و خدا می داند در میان این تاریکی چه چیزهایی پرورش پیدا می نمایند، چه آن ها که زاییده تخیلات ما هستند و چه آن ها که شاید از دنیای رمز و راز قدم به این دنیا می گذارند، به هر حال همواره علتی برای ترس از چنین بناهایی در دل انسان باقی می ماند.

�نظر شما در خصوص این خانه و خانه هایی با سرنوشت مشابه چیست؟ به نظر شما آیا واقعا چیزی در میان دیوارهای این بناهای خالی از سکنه زندگی می نماید؟ یا نه، باز هم ما هستیم که به سراغ داستان سرایی رفته و از هیچ چیز، دنیای از اسرار و داستان های ناگفته خلق کردیم؟

شاد خواهیم شد مخاطب نظرات شما عزیزان باشیم.

منبع: کجارو / abandonedhudsonvalley.com / untappedcities.com

به "گردشگری وحشت: عمارت تسخیر شده ویندکلیف در نیویورک" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "گردشگری وحشت: عمارت تسخیر شده ویندکلیف در نیویورک"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید